جدول جو
جدول جو

معنی رنجور شدن - جستجوی لغت در جدول جو

رنجور شدن(تَ کَ دَ)
دچار رنجوری گشتن. به رنجوری مبتلا شدن. رجوع به رنجور و رنجوری شود: بیچارگان از سرما رنجور شدند. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جور شدن
تصویر جور شدن
فراهم و آماده شدن، مرتب و هماهنگ شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنجه شدن
تصویر رنجه شدن
رنجه گشتن، رنجه گردیدن، رنجیده شدن، آزرده شدن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ کَ / کِ دَ)
صاحب گنج شدن. متمول شدن. غنی گشتن:
ای جاهل مفلس ار بکوشی
گنجور شوی ز علم گنجور
گر حکمت منت درخور آید
گنجور شدی و گشت ماجور.
ناصرخسرو (دیوان ص 198)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ پَ رُ تَ)
تجسم. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تجسد. (تاج المصادر بیهقی). ضخامت. (دهار) (مجمل اللغه). ضخومت. (دهار). تنومند شدن. قوی جثه شدن. ستبر و قوی و پرزور شدن:
تناور شد آن کرم و نیرو گرفت
سر و پشت او، رنگ نیکو گرفت.
فردوسی.
چو بیدبن که تناور شود به پنجه سال
به پنج روز به بالاش بر دود یقطین.
سعدی (دیوان چ مصفا ص 730).
رجوع به تناور شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَطْ طُ کَ دَ)
به رنجوری مبتلا ساختن. دچار رنجوری گردانیدن. سبب رنجوری گشتن. رجوع به رنجور و رنجوری شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ کَ دَ)
به تعب افتادن. متأذی شدن. آزرده شدن. رنجه گشتن. رنجیده شدن. رنجیدن. رجوع به رنجه گشتن و رنجیده شدن و رنجیدن شود: مردمان از وی به خدای بنالیدند و از ستم و بیدادی او سخت رنجه شدند. (ترجمه تاریخ طبری).
گر عذاب آن بود ای خواجه کز او رنجه شوی
چون برنجی ز جهان گر نه جهان است عذاب.
ناصرخسرو.
زیرا که چو دور ماند از دریا
بس رنجه شود به خشک بر ماهی.
ناصرخسرو.
نشود رنجه هیچکس ز نیاز
تا سخای تو کیمیا باشد.
مسعودسعد.
کودکی در سفر تو مرد شوی
رنجه از راه گرم و سرد شوی.
سنائی.
پس گفت رنجه شدید بازگردید که قیامت نزدیک است. (تذکره الاولیاء عطار) ، آمدن. قدم رنجه کردن. از سر تلطف و بزرگواری رفتن یا آمدن به جایی. در تداول امروز، تشریف بردن یا آوردن به جایی:
بدو گفت تنها بر این بارگاه
همی رنجه باید شدن بی سپاه.
فردوسی.
خواجه بوسعید... مرا... بازجست و بنزدیک من رنجه شد. (تاریخ بیهقی). آن فخر که بر سر من نهاد بدین رنجه شدن... عجب نباشد. (تاریخ بیهقی). چرا رنجه شد مرا بایست خواند تا بیامدمی. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منظور شدن
تصویر منظور شدن
دیده شدن، مقبول گردیدن پسند افتادن، مورد توجه قرار گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منجر شدن
تصویر منجر شدن
کشیده شدن، منتهی شدن: (این کار شما منجر بنزاع خواهد شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منجر شدن
تصویر منجر شدن
((~. شُ دَ))
کشیده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رنجورشدن
تصویر رنجورشدن
اکهاء
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منجر شدن
تصویر منجر شدن
انجام شدن، انجامیدن، فرجامیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
محسوب شدن، لحاظ شدن، درنظر گرفتن، قلمداد شدن، مورد توجه قرار گرفتن، لحاظ شدن، ملحوظگشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد